حضرت عباس

داستانی که در زیر می خونیم مربوط به پدر شهیدی است که بر اثر مشکلاتی که داشته اتفاقاتی براش می افته که باعث میشه …… بقیه اش رو نمی گم ! برید خودتون بخونید .در ضمن نظر هم یادتون نره
نامه دانشمند محترم ، نویسنده توانا، صاحب آثار عدیده ، حجت الاسلام و المسلمین آقاى شیخ محمد محمدى اشتهاردى به دفتر انتشارات مکتب الحسین علیه السلام :
در سال 1331 شمسى در اشتهارد پسرى دیده به جهان گشود که نام او راعلى اکبر نهادند. پدرش آقاى یدالله صداقت که شغل ساده اى داشت در یک محیط سالم او را تربیت کرد. او استعداد سرشارى داشت ، و در کلاس هاى درس با عالى ترین نمره ها قبول مى شد، و به طور سریع به دانشگاه راه یافت و در رشته شیمى موفق به اخذ لیسانس شد و دبیر دبیرستان شهرستان قزوین گردید، و با انجمن اسلامى فرهنگیان قزوین همکارى نزدیک داشت . سرانجام ، عازم جبهه جنگ شد و دریک درگیرى با دشمنان صدامى در ارتفاعات بازى دراز در تاریخ 11/6/1360 شمسى به شهادت رسید. و پس از ده ماه ، استخوان هاى پیکر مطهرش را به اشتهارد آوردند با تشییع پرشکوه مردم در گلزار شهدا به خاک سپرده شد. پدر این شهید عزیز، آقاى حاج یدالله صداقت ، که پیرمرد زنده دل و خوش فهم است و بیش از هشتاد سال عمر کرده
براى نگارنده چنین نقل کرد: بیست روز قبل از شهادت این فرزند دلبندم ، بعد از نماز صبح بین الطلوعین خوابیدم . در عالم خواب دیدم در خانه را زدند، رفتم در را گشودم ، دیدم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام است . او را نشناختم ، زیرا قبلا او را در عالم خواب دیده بودم . سلام کردم ، جواب سلامم را داد، سپس فرمود: (یدالله ! این جا آستانه ابراهیم خلیل علیه السلام است ). (137)
عرض ‍ کردم : فدایت گردم من سگ در خانه حضرت ابراهیم علیه السلام نمى شوم ، من کجا و او کجا؟! فرمود: (به پشت سرت بنگر)، به پشت سرم نگاه کردم ، ناگاه قبرى را دیدم که سنگى بر روى آن قرار داشت و بر روى آن سنگ چنین نوشته شده بود: (هذا مرقد الشهید على اکبر صداقت )؛ این جا قبر شهید على اکبر صداقت است . در این هنگام ، ناگاه دیدم گربه اى وارد اتاق شد، تلاش فراوان کردم آن را بیرون کنم ، حضرت عباس علیه السلام که هنوز ایستاده بود و نگاه مى کرد، به من فرمود: تو نمى توانى آن گربه را بیرون کنى ، فردا صبح همین گربه مى آید، و این نشانه آن است که خوابت درست است . آن گاه فرمود: (کمرت را محکم ببند، مبادانا شکرى کنى ).
وقتى که از خواب بیدار شوم ، چنین احساس کردم که پسرم در جبهه به شهادت رسیده است . و طبق فرموده حضرت عباس علیه السلام اگر خبر شهادتش آمد، باید استقامت کنم و کمر صبر و مقاومت رامحکم ببندم و نه تنها ناشکرى نکنم ! بلکه شکر کنم . به مغازه ام رفتم ، و خوابى راکه دیده بودم براى دوست و همسایه مغازه ام مرحوم آقاى حاج حسین کاویانى تعریف کردم . در همین هنگام همان گربه وارد مغازه شد، هر چه کردم نتوانستم آن را بیرون کنم ، به آقاى کاویانى گفتم : (این نشانه راستى همان خوابى است که دیده ام ).
شاید آن گربه نمادى از صدام دزد جنایتکار بوده ، که بیرون کردن او از عهده یک نفر ساخته نبود، بلکه نیاز به اتحاد و انسجام و حمله هاى پیاپى سلحشوران اسلام داشت تا دست به دست هم دهند و او را بیرون کنند و سرانجام چنین کردند.
چند روزى از این ماجرا گذشت که خبر شهادت پسرم على اکبر صداقت به بعضى از دوستان و بستگانم رسیده بود. هنوز آن را به من نگفته بودند، ولى از رفتار و بعضى حرکات و گفتار آنها دریافته بودم که خبر تکان دهنده اى وجود دارد تا این که در خانه ام بودم ، صداى همهمه چند نفر را که در کوچه نزد من مى آمدند شنیدم . دریافتم مى خواهند شهادت پسرم را به من خبر دهند، سرانجام افرادى آمدند و شهادت جوانم را به من خبر دادند. همان دم در آستانه در سر بر سجده نهادم و گفتم : (خدایا این قربانى را از من بپذیر).
آرى ، سخن حضرت عباس علیه السلام (کمرت را ببند)، به من قوت قلب بخشید. از دیدم چنین خوابى بسیار خوشحال هستم . خدا را شکر که در راه او قربانى داده ام . به امید آن که قبول فرماید.
آرى ، شهیدان در راه حق ، و بستگان شهیدان این گونه مورد لطف سرشار اولیاى خدا همچون قمر بنى هاشم حضرت عباس علیه السلام هستند، خوشا به سعادتشان .
محمد محمدى اشتهاردى 25/2/1378 شمسى